زندگی واقعی سباستین نایت
نویسنده:
ولادیمیر ناباکوف
مترجم:
بهمن خسروی
امتیاز دهید
✔️ این رمان، داستانی معمایی و جذاب درباره زندگی اسرارآمیز نویسنده ای مشهور است. بسیاری از افراد، با زندگی سباستین نایت به عنوان نویسنده ای برجسته آشنایی داشتند، اما تعدادی انگشت شمار از دو رابطه ی عاشقانه در زندگی او باخبر بودند؛ دو رابطه ای که تأثیری شگرف بر مسیر حرفه ای او داشتند که البته تأثیر رابطه ی دوم، شکلی فاجعه آفرین داشت. پس از مرگ نایت، برادرخوانده ی او تصمیم می گیرد تا معمای زندگی سباستین را حل کند و این کار را با سرنخ هایی از نوشته های خصوصی نایت آغاز می کند. تحقیقات او به داستانی تبدیل می شود که به اندازه رمان های نایت جذابیت دارد و همان قدر حیرت انگیز و در نهایت، رضایت بخش است.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی زندگی واقعی سباستین نایت
اتاق ناهار خوری به طرزی عجیب خالی از شخصیت بود, شاید به دلیل اینکه خوراکی اصلی ترین اتصال ما با آشفتگی معمول ماده باشد که در اطرافمان می غلتد..
او از لذت بردن از آنچه گمان می برد باید از آن لذت برد باز ایستاد, و به طور جدی به آنچه در واقع توجه او را به خود جلب می کرد پرداخت.
اگر بخواهیم به زبان کارکنان اداره ی هواشناسی حرف بزنیم, گذشته ای را که به یاد می آورید به گونه ای ملال آور بارانی است.
اینکه چرا بعضی مردم تا این اندازه مشتاق اند دیگران را وادارند تا در مفهوم سنجش زمانی آنان شریک شوند همیشه برای من معما بوده است.
او می گوید: و این پنجره ی رئیس دانشگاه است. آن گاه شیشه ی پنجره را با پرتاب سنگی به سوی آن خرد می کند, و ادامه می دهد: و این رئیس دانشگاه است.
نایت بیچاره!زندگی ادبی او را می توان به دو دوره تقسیم کرد: دوره ی اول مردی کسل کننده که به انگلیسی شکسته می نوشت, دوره ی دوم مردی شکسته که به انگلیسی کسل کننده می نوشت.
وقتی او در سال 1905 دوباره ازدواج کرده بود جای شک نیست از اینکه در بده بستان هایش با تقدیر دست بالا را گرفته بود احساس رضایت کرده بود.
معنی خانه برای او آرامشی بود که از همواره در سفر بودن کسب می کرد.
گویی او عضو دائمی خانواده ی ما نبوده بلکه مهمانی غریبه بوده که در عرض اتاق نورانی گذر کرده و پس از مدتی طولانی در شب محو شده است.
ناگهان بی هیچ دلیل به شدت برای او احساس تاسف کردم و خواستم چیزی واقعی بگویم, چیزی که بال و پر داشته باشد و قلب, ولی پرندگانی که طلب می کردم فقط بعد ها, آن زمان که تنها بودم و نیازی به کلمات نداشتم بر شانه هایم نشستند.